این قطغات، گزیده ای از مجموعۀ اشعار “باد و برگ” عباس کیارستمی است که برای دسترسی هنرمندان علاقه مند به شرکت در نمایشگاه چاپ دستی بطور موقت در سایت دارگون قرار داده شده اند.

 

 

۱

از ستم روزگار

پناه بر شعر

از جور یار

پناه بر شعر

از ظلم آشکار

پناه بر شعر

 

 

 

۲

چلچراغ که روشن شد

چهل سایه،

بر زمین نقش بست.

 

 

 

۳

در میان تکه ابرهای سیاه

ماه

قصد خودنمائی دارد.

 

 

 

۴

رازم را

با ماه گفتم

آفتاب که برآمد،

راز برملا شد.

 

 

 

۵

از شکاف در

هم سوز می آید،

هم نور ماه.

 

 

 

۶

قرص ماه

دست و پا می زد

در رود

سرانجام رود

آن را با خود به دریا برد.

 

 

 

۷

آب تنی قرص ماه

در برکه ای

دور از چشم.

 

 

 

۸

بین من و ماه

گفتگویی است

که نه ماه میشنود

نه من.

 

 

 

۹

زیر نور ماه

جام خالی بود و

دل تھی.

 

 

 

۱۰

ملاقات ماه و خورشید

در سپیده دم

 

 

 

۱۱

تنها

اسب مفرغی

سوارکارش را

به زمین نمی زند.

 

 

 

۱۲

یک کاسه گدایی

مقابل کلیسائی باشکوه.

 

 

 

۱۳

کشتی بخار عهد بوق

چه اعتباری یافت

در نمایشگاه دریایی

 

 

 

 

۱۴

در زیر این سنگ های پراکنده

جفت گیری خرچسونه ها

شاید.

 

 

 

۱۵

در ثبت احوال

از همه چیز پرسیدند

جز «حال».

 

 

 

۱۶

گاو نه من شیر

و گاودار

به هم می نگرند.

 

 

 

۱۷

پربارتر از

همیشه

خرى فرتوت.

 

 

 

۱۸

روی پاکت

تمبر کودکی که میخندید

نامه

از زنی خشمگین.

 

 

 

۱۹

مگس های سمج

بر زخم قاطر پیر

فاصله دو روستا را

سواره آمدند.

 

 

 

۲۰

یک گلوله

یک مغز

یک روز.

 

 

۲۱

کلمه «شکوهمند»

در دفتر مشق دانش آموزی

نحیف

در کلبه ای گلین.

 

 

 

۲۲

غریق

در واپسین دم حیات

چندین حباب هوا

به جهانیان نثار کرد.

 

 

 

۲۳

سربازی که

انگشت در گوش می کرد

هنگام شلیک توپ،

انگشتش را از دست داد

و گوشش را و چشمش را

در یک چشم به هم زدن.

 

 

 

۲۴

فرمانده و فرمانبر

هر دو مجروح

هر دو گرسنه

هر دو بیزار.

 

 

 

۲۵

خمیده

در چهارچوب در

زنی کهنسال

“سفر به خیر”

جوانی بلند قامت

در انتهای کوچه پیچید.

 

 

 

۲۶

چه با علاقه دنبال می کنند

جریان جنگ و صلح را

سربازان ذخیره.

 

 

۲۷

لباس فرمانده لشکر را

بید زد

در جالباسی.

 

 

 

۲۸

بازنگشتند

رودهائی

که به دریا رفتند

سربازانی که به جنگ

و یارانی که

به دیار غریب.

 

 

 

۲۹

هیزم شکن ها

در پس انبوهی از هیزم

با آتش مختصر

و دودی انبوه.

 

 

 

۳۰

زاغکی

آشیانه می سازد

بر درختی پوک.

 

 

 

۳۱

نه سرو جنبید

نه کاج پیر

تنها، بید مجنون

به خود می پیچید.

 

 

 

۳۲

چهار درخت

از چهار نوع

با سایه هائی از یک نوع

برای چهار مسافر خسته.

 

 

 

۳۳

درختان سترگ

با نسیم ملایمی

روی آب برکه

موج برداشتند.

 

 

 

۳۴

این کودک خردسال

در گفتگو با بزرگترین ادیب شهر

دستور زبان را

رعایت نمی کند.

 

 

 

۳۵

کودکی پرسید

ماهی ها

چرا این همه، آب تنی را

دوست دارند؟

 

 

 

۳۶

هنوز

در باورم نیست که

این زمین است

که می چرخد.

 

 

 

۳۷

تنها نظاره گر بودم

بر سیبی،

که از شاخه افتاد.

 

 

 

۳۸

دو خط موازی

بر اثر یک مسامحه

به هم رسیدند.

 

 

 

۳۹

دراز کشیده ام

بر زمینی هموار

چه فرق که زمین گرد است یا نه.

۴۰

ریل های آهن

مدفون به زیر برف

قطاری در راه.

 

 

 

۴۱

برای بعضی

قله جای فتح است

برای قله

جای برف.

 

 

 

۴۲

از پرواز پرنده ای کوچک

مترسک

بر خاک افتاد.

 

 

 

۴۳

در کشتارگاهی

روزی، زنبوری

دست قصابی را

گزید.

 

 

 

۴۴

زنبور

که بر گل نشست

پروانه برخاست.

 

 

 

۴۵

ستایش بهار

چه فایده و

نکوهش خزان

وقتی یکی می رود و

یکی می آید.

 

 

 

۴۶

در زمینی پر از مین

صدها درخت

پر از شکوفه.

 

 

 

۴۷

علف های نورسته

به جا نمی آورند

درختان کهن را.

 

 

 

۴۸

اگر در قعر اقیانوس

چشمه آبی بود،

چگونه بود؟

 

 

 

۴۹

هوا که تاریک شد

به انتظار سپیده دم

چراغی نیفروخت.

 

 

 

۵۰

در خط کشی خیابان

دکمه ای است

از عابری پیاده

 

 

 

۵۱

آتشی برپاست در جنگل،

درختان سپیدار

به تماشا ایستاده اند.

 

 

 

۵۲

نهالی کوچک

قد می کشید و می رفت

به سمت آسمان

بی خبر از تبر.

 

 

 

۵۳

گلهای صحرائی را

نه کس بوئید

نه کس چید

نه کس فروخت

نه کس خرید.

 

 

 

۵۴

باب طبع من نیست

انتظار کشیدن

اما

برای باران های بهاری

ناگزیرم.

 

 

 

۵۵

یک پیک،

با دو نامه

سرگردان در برف

گیرنده، شناخته نشد.

 

 

 

۵۶

کلاغ ها

برای اولین برف

شادی کردند

سراسر سیاه پوش

 

 

 

۵۷

تکه ابری سیاه

سرانجام

قرص ماه را

در آغوش گرفت.

 

 

 

۵۸

امروز صبح

تنها یک رد پا بر برف

جا پای کسی که

برف می روبید.

 

 

 

۵۹

آفتاب که برآمد

رنگ از رخ ماه

پرید.

 

 

 

۶۰

قاصدکی

که از پنجره وارد شده بود

از در بیرون رفت.

 

 

 

۶۱

کف بین

خیره به کف می نگرد

دختر

خیره به کف بین.

 

 

 

۶۲

کودک پرسید

آیا پشت خارپشت هم

می خارد؟

 

 

 

۶۳

شش لبخند تصنعی

به ثبت رسید

در یک عکس یادگاری

 

 

 

۶۴

پایان این نمایش باشکوه را

سرانجام

سیاه لشگرها

تعیین کردند.

 

 

 

۶۵

از حصار ممنونع عقل که گذشتم

چه ناهموار، چه دشوار

چه دلپذیر.

 

 

 

۶۶

به قصد پرواز

تجربه کردم

سقوط را

 

 

 

۶۷

چه باک از باد

ریشه در خاکم دارم.

 

 

 

۶۸

با پاهای دراز

و گلیم کوچک

چگونه پایم را

به اندازه دراز کنم.

 

 

 

۶۹

درخت های کهن

به نهال های کوچک

چگونه می نگرند؟

 

 

 

۷۰

میان خیر و شر

خیر را برگزیدم

راهی بود

پر از شر.

 

 

 

۷۱

یا را

فراتر گذاشتم، از گلیم

هیچ اتفاقی نیفتاد.

 

 

 

۷۲

خواب می بینم

سربازی هستم

بی سر

 

 

 

۷۳

خواب می بینم

کرم ابریشمم

که خار می تنم

به گرد خویش.

 

 

 

۷۴

در خیل عزادارن سیاه پوش

یکی خندید

من دیدم.

 

 

 

۷۵

خواب دیدم

سوسک های ریز

در حنجره ام

لانه کرده اند.

 

 

 

 

۷۶

چه انقلابی است

در درون یک دیگ جوشان

از ترکیب موادی

ناهمگون

 

 

 

 

۷۷

موادی گوناگون

در غلیان آبی جوشان

سرانجام به وحدت رسیدند

“سوپ آماده است”

 

 

 

 

۷۸

عروسکی بی سر

در دستان کودکی خفته

در آغوش زنی

سرگردان.

 

 

 

۷۹

کنار قایقی واژگون بر ساحل

اسکلت چند ماهی کوچک.

 

 

 

 

۸۰

باد

پرنده را با خود برد

به سمتی که می خواست

به سمتی که

پرنده نمی خواست

 

 

 

 

 

 

 

Leave a Reply